Friday, July 24, 2009

بازگشت

دو عکس از سر در دانشگاه تهران به فاصله 30 سال

Sunday, July 19, 2009

جمعه خوب ، جمعه سبز


اواخر سخنرانی هاشمی
دور و بر چهارراه کالج بودیم
نیروهای لباس شخصی و سپاه ( استتار جنگل یا همون لجنی)
قدم به قدم ، بعضی ها با باتوم بعضی ها هم با دسته کلنگ!
ایستاده بودند.
فکر کنم انقدر نیروهای بیربط (مثل مثلاً همون که می گفت از تربت آوردنش)
زیاد بود که لباس کم آورده بودند
نمونه اش مرد میانسالی بود که یه لباس رنگ و رو رفته لجنی
مثل این سرباز های 17 18 ماه خدمت ، معلوم نبود از کجا پیدا کرده بودن
داده بودن بهش بپوشه
خیلی هاشون که نوجوان های 17 18 ساله بودند و لباس ها به تنشون زار می زد
از این قیافه های تیپیک اطلاعاتی و لباس شخصی ( کت شلوار ، پیرهن سفید ، ریش
آنکادر،نگاه های مشکوک ) هم میشد توشون پیدا کرد
از نگاهشون درندگی و رذالت می بارید
تو پیاده رو درگیری شد
دقیقاً نفهمیدم سر چی
اما دو نفر رو گرفتند و بغل یکی از این تویوتا هایلوکس هاشون که به رنگ سفید بود
نگهشون داشتند
ما داشتیم رد می شدیم نشد ببینم چه بلایی سرشون آمد
این روز ها خطر خیلی جدی دستگیری هستش
ضربه باتوم و گاز اشک آور رو میشه تحمل کرد
اما دستگیر که بشی دیگه معلوم نیست چه بلایی سرت بیاد و
اگه زنده بمونی
کی برگردی خونه ت!؟
پارک دانشجو هم پر بود این نیروها که اکثرشون هم کم سن و سال بودند
فردوسی رو به سمت شمال رفتیم
ترافیک وحشتناک سنگین بود اما حضور نیروها کمرنگ تر بود
صحبت های هاشمی هم از رادیو در حال پخش شدن بود
زیر پل حافظ(شمالی جنوبی) مردم زیادی نشسته بودند
راننده ها گاهی بوق می زدند و مردم هم بعضاً دستشون رو به شکل
V می گرفتن
از خیابان رشت خودمون رو به ولیعصر و در نهایت به میدون ولیعصر رسوندیم
به میدون ولیعصر که رسیدیم صحبت های هاشمی تمام شد
میدون رو به سمت غرب(بولوار) بسته بودند
فقط چند تا وانت پر یگان ویژه لباس مشکی به سمت بولوار می رفت
ما به سمت شمال تا فاطمی آمدیم
به سر حجاب که رسیدیم مردم رو دیدیم که از سمت بولوار می آمدند
شعار ها بیشتر "مرگ بر روسیه" ، "بگو مرگ بر چین" " یا حسین! میر حسین!"
"اللــــــه و اکبر"
تقاطع حجاب فاطمی سرباز های وظیفه نیروی انتظامی که با لباس سبز کلاه و سپر
ایستاده بودند
کاری به کار تظاهرات کنندگان نداشتند
مردم بعضی هم از پیاده رو همراه این عده شده بودند و همراهشون شعار میدادند
ماشین های عبوری هم گاهی بوق می زدند و باهاشون همراه می شدند
ما هم حدود 1 کیلومتر به سمت شرق باهاشون رفتیم
این فیلم هم برای همون موقع است


موقع برگشت به سمت حجاب حدود نیم ساعت بعد
موتور سوار های بسیج داشتند آماده می شدند که به سمت
تظاهرات کننده ها حمله کنند و در حال سازماندهی بودند.
ماشین رو برداشتیم و به سمت
تخت طاووس راه افتادیم
اثری از جمعیت نبود و به موقع
قبل از رسیدن نیروهای سرکوب خوشبختانه پراکنده شده بودند
تقاطع اول تخت طاوس چند نفر با لباس یک دست سیاه دیدم
که فقط روی بازو پرچم ایران نصب بود
خیلی عجیب بودن تا حالا ندیده بودمشون
این جمعه سوزان و پر حادثه هم اینطور پیدا کرد
این آکسیون ها حتی دیدنشون هم به آدم روحیه میده
بهت حس زندگی میده
مهم نیست از چشم هات اشک بیاد
یا از فرط دویدن به نفس نفس بیفتی
همین که یه بچه 6 7 ساله دستش رو از ماشین بیرون میاره
به علامت V رو بهت می گیره و تو هم با لبخند و انگشت هات جوابش رو میدی
به همه اشک ها و درد ها می ارزه

Tuesday, July 14, 2009

اسلحه خنک


چند روز پیش ایمیلی به دستم رسید که تو انبوه
خبرهای شکنجه و دستگیری و کشت و کشتار
و عکس های دلخراش ، مثل
مثل لنگ کفش تو بیابون که نه!
چون خیلی تکراریه
نمی دونم مثل چی تو چی
اصلا مهم هم نیست
اما ماجرایی که توی ایمیل تعریف شده بود خیلی خنده دار بود
مخصوصاً وقتی که اون صحنه ها رو توی ذهن خودت بازسازی می کردی
یاد حرف های محسن سازگارا افتادم که در جواب سوالی می گفت
شعار های خنده دار بدید
مثلاً : "پلیس ضد شورش محمود و ببر بشورش "
"یا برادر رفتگر محمود و بردار ببر"
اما متن ایمیل:

"در تاريک ترين زمان ها هم می توانيم شوخ طبعی خود را حفظ کنيم به اين ابتکار جالب فکر کنيد. حمله با مسهل. !! چرا که نه... ببنيد چطور کارکرده است
بهتر ازکوکتل مولوتوف و هر چيز ديگر کار می کند. همرزمان ما در شيراز درحاليکه بسيجی ها و ديگر نظاميان ضد شورش مردم را که در تظاهرات آرام بوده اند کتک می زدند يک نفر با وانت که پر از آب ميوه می آورد تا بسيجی هارا کمی خنک و دل و جگرشان را صفا بدهد (!) بدون اينکه بدانند با مسهل مخلوط بوده است، نيم ساعت بعد تصورش را بکنيد که اين دلقک هاچطور ديوانه وار دنبال نزديک ترين دستشوئی می گشتند. شخصی که شاهد ماجرا بوده تعريف می کند که خنده دار ترين نوع مبارزه مدنی بوده است."