احمد شاملو
احمد شاملو
و 'خواجه نصير الدين' دانشمند يگانهي روزگار در بغداد مرا درسي آموخت که همهي درس بزرگان در همهي زندگانيم برابر آن حقير مينمايد و آن اين است :
در بغداد هرروز بسيار خبرها ميرسيد از دزدي , قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود .. روزي خواجه نصير الدين مرا گفت ميداني از بهر چيست که جماعت مسلمان از هر جماعت ديگر بيشتر گنه ميکنند با آنکه دين خود را بسيار اخلاقي و بزرگمنش ميدانند ؟
من بدو گفتم : بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسيار شادمان خواهم شد اگر ندانستهاي را بدانم .
خواجه نصير الدين فرمود :
اي شيخ تو کوششها در دين مبين کردهاي و اصول اخلاق محمد که سلام خدا بر او باد را ميداني . و همانا محمد و جانشينانش بسيار از اخلاق گفتهاند و از بامداد که مومن از خواب بر ميخيزد تا هنگامي که شبانگاه با بانويش همبستر ميشود , راه بر او شناسانده شده است ....
اما چه سري است که هيچ کدام از ايشان ذره اي بر اخلاق نيستند و بي اخلاقترين مردمانند وآنکه اخلاق دارد نه از مسلمانياش که از وجدان بيدار او است.
من بسيار سفرها کردهام و از شرق تا غرب عالم و دينها و آيينها ديدهام . از 'غوتمه' (بودا) 'در خاورزمين تا 'ماني ايراني' در باختر زمين که همانا پيروانشان چه نيکو ميزيند و هرگز بر دشمني و عداوت نيستند .
آنها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نيست و تنها بنيان اخلاق را خودشناسي ميدانند و معتقدند آنکه خود بشناسد وجدان خود را بيدار کرده و نيازي به جزئيات اخلاقي همچون مسلمانان ندارد
اما عيب اخلاق مسلماني چيست اي شيخ ؟
در اخلاق مسلماني هر گاه به تو فرماني ميدهند , آن فرمان ' اما' و ' اگر' دارد .
در اسلام تو را ميگويند :
دروغ نگو ... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکي نيست
غيبت مکن ... اما غيبت انسان بدکار را باکي نيست
قتل مکن ........ اما قتل نامسلمان را باکي نيست .
تجاوز مکن ... اما تجاوز به نامسلمان را باکي نيست .
و اين ' اماها ' مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلماني به گمان خود ديگري را نابکار و نامسلمان ميداند و اجازه هر پستي را به خود ميدهد و خدا را نيز از خود راضي و شادمان ميبيند ..
و راز نابخردي و پستي مسلمانان در همين است اي شيخ .
از : اسرار اللطيفه و الکسيله
دیروز با یکی از دوستان قدیمی صحبت می کردم، ماجرای جالبی را از حوادث اخیر تعریف کرد. می گفت چند روز پیش توی خیابان جمهوری مشغول بازی موش و گربه با برادران عزیز بسیجی بودیم. از قضا دزد بی نوایی توی آن شلوغی هوس ضبط دزدی می کند. تقاطع جمهوری و جمال زاده شیشه ماشینی را می شکند و ضبط ماشین را بر می دارد. و شروع به فرار کردن می کند. صاحب ماشین هم انگار ماجرا را می بیند و دنبال طرف می کند. یکی از بسیجی های مخلص هم حس وظیفه شناسیش گل می کند و شروع می کند به حمایت از مال باخته دنبال دزد دویدن که شاید بگیردش. از بدشانسی دزد یک گروه بیست سی نفره از این بسیجی های جان بر کف یک مقداری آن طرف تر ایستاده بودند و این صحنه تعقیب و گریز و نزدیک شدن آن بسیجی وظیفه شناس که چماقش را توی هوا می چرخانده را که می بینند، گمان می کنند که این دزد بی نوا زبانم لال به نتایج انتخابات اعتراض کرده. خلاصه، دزد بدبخت را می گیرند و بیست سی نفری شروع می کنند کتک زدن بی نوا. اون بسیجی وظیفه شناسه که داشته دنبال دزده می اومده وقتی این صحنه رو می بینه دلش به حال آقا دزده می سوزه. داد میزنه: نزنیدش! نزنیدش! دزده!
به ذهنم رسید ایده خوبی هست. توی اعتراضات یه کیف پولی، پنل ضبطی چیزی بذاریم تو جیبمون اگر گرفتنمون بگیم به خدا اومده بودیم دزدی!